سجاده ام كجاست؟
مي خواهم از هميشه ي اين اضطراب برخيزم
اين دل گرفتگي مداوم شايد، تأثير سايه ي من است،
كه اين سان گستاخ و سنگوار
بين خدا و دلم ايستاده ام
سجاده ام كجاست؟ سلمان هراتی
زندگی ساعت تفریحی نیستکه فقط با بازییا با خوردن آجیل و خوراکبگذرانیم آن راهیچ می دانی آیاساعت بعد چه درسی داریم؟زنگ اول دینیآخرین زنگ حساب! سلمان هراتی
کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب
زیر این سقف سیاه
که به زیبایی دل تنهای تو باشد
پنجره هایش از عشق
سقفش از عطر بهار
رنگ دیوار اتاقش گل یاس
عکس لبخند تو را می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هر صبح اقاقی ها را
از تو سرشار کنم
همه ی دلخوشی ام بودن توست
وچراغ شب تنهایی من
نور چشمان تو است
کاشکی در سبد احساسم
شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
تو به من نزدیکی و خودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم
در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبید
از: سعید علیزاده پروین
I
dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .
So you would like to Interview me
? "God asked."
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time "I
said"
گفتم : اگر وقت داشته باشید .
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است .
What questions do you have in mind
for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
What surprises you most about
humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
Go answered
….
خدا پاسخ داد ...
That they get bored with
childhood.
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
They rush to grow up and then long
to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
That they lose their health to
make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
And then lose their money to
restore their health.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .
By thinking anxiously about the
future. That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .
They forget the
present.
زمان حال فراموش شان می شود .
Such that they live in neither the
present nor the future.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .
That they live as if they will
never die.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .
And die as if they had never
lived.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .
God's hand took mine and we were
silent for a while.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
And then I asked
…
بعد پرسیدم ...
As the creator of people what are
some of life's lessons you want them to learn?
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
God replied with a
smile.
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .
To learn they cannot make anyone
love them.
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .
What they can do is let themselves
be loved.
اما می توان محبوب دیگران شد .
learn
that it is not good tocompare themselves to others.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .
To learn that a rich person is not
one who has the most.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .
But is one who needs the
least.
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
To learn that it takes only a few
seconds to open profound wounds in persons we love.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .
And it takes many years to heal
them.
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .
To learn to forgive by practicing
forgiveness.
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرند .
To learn that there are persons
who love them dearly.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .
But simply do not know how to
express or show their feelings.
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .
To learn that two people can look
at the same thing and see it differently.
یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .
To learn that it is not always
enough that they are forgiven by others.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .
They must forgive
themselves.
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .
And to learn that I am
here.
و یاد بگیرند که من اینجا هستم .
Always
همیشه