دلنوازان
www.Different-web.ir

 

 

نویسنده : آرمان
تاریخ : شنبه 16 آذر 1392
نظـــــــــــــــــرات

شهریار ابتدا شروع میکنه به سلام و اینکه این سلام ازچه سرزمینی وزیدن گرفته

بعدهم شروع میکنه به درد دل  با حکیم مغرب زمین : (اگه تا آخر بخونی خیلی جالبه)

 

 

پیام به انیشتین    لبخند         

 

 

 

انیشتین یک سلام ناشناس البته می بخشی ،

 

دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی

 

نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان

 

فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم

 

از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند

 

ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها

 

دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید

 

در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.

 

درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه

 

سر از زانوی استغراق خود بردار

 

به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، در بگشا

 

اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،

 

به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را

 

به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.

 

نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی

 

به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام

 

به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو

 

که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را

 

انیشتین آفرین بر تو ،

 

خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی

 

زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد

 

حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد

 

بهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیست

 

تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را

 

انیشتین ناز شست تو!

 

نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست

 

اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست

 

به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز

 

جهان ما حباب روی چین آب را ماند

 

من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،

 

جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم

 

اصالت نیست در مادّه.

 

انیشتین صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس

 

حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد

 

انیشتین اژدهای جنگ ....!

 

جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد

 

دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد

 

دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد

 

چه می گویم؟

 

مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟

 

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟

 

مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟

 

انیشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت

 

نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن

 

سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور

 

نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد

 

زمین، یک پایتخت امپراطوری وجدان کن

 

تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را

 

انیشتین نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟

 

حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را

 

به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.

 

انیشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن

 

کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را

 

کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن

 

و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.

 

انیشتین بازهم بالا

 

خدا را نیز پیدا کن.

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ابتدا ثبت نام کنید و سپس از تمامی امکانات سایت استفاده نمایید.


تعداد بازدید از این مطلب: 306


نویسنده : آرمان
تاریخ : جمعه 24 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

برای آنکه بخیزد کمی تقلا کرد

نداشت فایده از نو به خاک و خون جا کرد

دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت

غریب کرببلا را کمی تماشا کرد

پدر کنار تن او چو ابر می بارید

به اشک و زمزمه" آقا "عجیب غوغا کرد

گذاشت صورت خود را  به صورت اکبر

دوباره مرگ خود را ز حق "تمنا کرد

دل امام دو عالم به یک نظاره شکست

ببین که زخم قدیمی چگونه سر وا کرد

به یاد پهلوی زخمی مادرش افتاد

همین که پهلوی خونین او تماشا کرد

کسی ز خیمه رسید و به روی خود میزد

کسی که کار خودش را شبیه زهرا کرد

بیا برادر پیرم به خیمه برگردیم

امام مرده ی خود را دوباره احیا کرد

سید محمد جواددی

تعداد بازدید از این مطلب: 120


نویسنده : آرمان
تاریخ : جمعه 24 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

اینجا کسی برای تو جا" وا نمی کند

این خاک "احترام به دریا نمی کند

شهر پر از هوا "نفسم را گرفته است

اینجا کسی هوای مسیحا نمی کند

دنیا مرا برای خودش خواست ای رفیق

شیطان که فکر آدم و حوا نمی کند

پای تو "کم کسی ز خودش دست شسته است

اینجا کسی مسافرت از (ما) نمی کند

نامت برای دفع بلا روی طاقچه است

ورنه کسی نگاه به تو یارا نمی کند

از سیر چشمهای تو فیضی نمیبرد

قومی که میل عالم بالا نمی کند

شبهای عاشقان چقدر طول میکشد

ما را جدا ز خود شب یلدا نمی کند

خون میخوریم و شکر خدا می کنیم

با ما فراق" بهتر از این تا نمی کند

سهرابی

 

تعداد بازدید از این مطلب: 225


نویسنده : آرمان
تاریخ : دو شنبه 20 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

کوک کن ساعتِ خویش

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش

که مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش

که سحرگاه کسی

بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او

برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش

رفتگر مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . . ـ

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش

که در این شهر، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر، ـ

آنگاه که از میکده برمیگردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست

و سحر نزدیک است  

سعید علیزاده پروین

تعداد بازدید از این مطلب: 90


نویسنده : آرمان
تاریخ : دو شنبه 20 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

پا به پای کودکی هایم بیا

کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن

باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو

با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر

عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی

با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان

لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم

در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره  دنیای ما

قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ

ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت

خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود

ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر  !

همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست

آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟

مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟

می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟

رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟

آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان

ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !

کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد

سادگی هایم به سویم باز گرد!

تعداد بازدید از این مطلب: 229


نویسنده : آرمان
تاریخ : دو شنبه 20 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛

پرسه زدن در زیبایی هاست.

زندگی،معامله نیست،

تجارت نیست؛

شهود عاشقانه ی اشیاست.

زندگی،

زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد.

زندگی،سفراست.

کسانی که جایی در گوشه و کنارها اطراق می کنند،

زندگی را می بازند.

انسان باید آواره و پرسه زن باشد،

انسان باید خانه به دوش باشد؛

هر جا که اُتراق شود، زندگی در آن جا می میرد.  

سعید علیزاده پروین

تعداد بازدید از این مطلب: 210


  1. List item
  2. List item
  3. List item
  4. List sub item
  5. List sub item
  6. List sub item

تعداد صفحات : 22
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد